نوشته اصلی توسط
الینا
من چند بار کامنتارو خوندم ولی اینایی که شما فرمودین توش ندیدم!
فرشاد جان شما توجه نکردی, همه ی این رفتارا و اتفاق ها از وقتی توی خونه ما شروع شد که خواهر کوچیکترم ازدواج کرد, همه ی اینا ناشی از کوچیک بودنشونه منم چند بار دقت کردم که خدای نکرده بحث حسودی نباشه ولی این حرفا فقط حرفای من نیست حرفای تمام اطرافیانه.دوست عزیز شما متوجه لحن کلام من نشدی وهمه رو به دید سوء خوندید. هم پدر و هم مادر من تحصیل کرده هستند و در ضمن مادر من مشاور بود و تو این مدت که خواهرم نامزد شد تقریبا بعد از 5ماه که از این قضیه گذشته بود دیگه مرکز نمیره. ما اوایل نامزدی خواهرم خیلی سعی کردیم بهش بفهمونیم رفتاراش اشتباهه ولی دیگه عادت شده برا همه که یه سری رفتارای نامتعارف از خودش نشون بده. چون "از اول شوهرشو دوست نداشت" حالا این بحثا به کنار من دنبال این بودم که این تنشها رو زندگی خودم تأثیر نزاره و چجوری وقتمو پر کنم که با توجه به راهنمایی دوستان عزیز که واقعا ازشون ممنونم یه راه حل خوب به ذهنم رسیده.
خوشحالم که با این سایت آشنا شدم خیلی موقعیت خوبیه آدم با هم فکریه بقیه مشکلشو حل کنه.
از توجه شما و اینکه وقت گذاشتید و پستمامو خوندید ممنونم.
سلام
عزیز اولا خوشحال میشم اگر واقعا مشکلتون حل شده و راه حل رو پیدا کردین. خیلی خوشحالم که مادر از همکارانن و متعجب از اینکه ایشون اگر از همکارانن چطور این کارها رو میکردن:
(مادرم با نگه داشتن این دو تا کنار همدیگه به زور تا اینجا رسوندنشون الان همه در تلاشن بساط عروسی اونارو جور کنن تا زودتر مستقل بشن و کارشون به جدایی نکشه!!
مادرم همه زندگی بیخیال شده چسبیده به این دو تا باورتون نمیشه حتی لباس های دومادمونو میشوره و براش اتو میکنه چون خواهر لوس من هیج کاری به شوهرش نداره کلا همه مسائل شوهرش به دوش مامان منه!!
مامانم الان یه ساله که خیلی عوض شده فقط از دومادمون طرفداری میکنه و فقط رضایت اون براش مهمه چون همش میترسه که از هم جدا نشن.از اولم خودش باعث ازدواج این دو تا بوده!!!
مامانم خیلی آدم منطقی بود ولی الان همه منطقش شده خواهرم و زندگیش.شاید باورتون نشه ولی مامانم طلاهاشو پنهانی فروخت داد دومادمون خونه خرید که زودتر عروسی کنن برن!!!!!!
وقتی هم که بابام و داداشم فهمیدن یه جنگی به پا شد که نگو بعد مامان من اومد گیر داد که تو رفتی گفتی تو به خواهرت حسودیت میشه!!!!!!
آخه شما بگید این انصافه.من هر چی میخرم دومادمون باید برا خواهرم بخره, وضعیت مالی اون نسبت به شوهر من ضعیف تره در نتیجه نمیتونه خیلی چیزایی که شوهرم برا من میخره برا خانومش تهیه کنه اونوقت مامان من میاد گیر میده به من که برا چی رفتی اینو خریدی حالا نمیخریدی نمیشد !!!!
منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!
منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!!
البته دانش داشتن دلیل بر عمل کردن و رفتار صحیح و پایدار نیست. در ضمن من دید سو نه به شما عزیز و نه هیچ کس دیگری ندارم. من وقت با نیمچه سوادی که در این ضمینه دارم فقط نظر کارشناسیمو گفتم. گفتاراتون خیلی ضد ونقیصه. البته میفهممت.
در هر صورت دختر گل به مرکزی که مادر در آنجا مشغول هستند برو و موضوع را با یکی از مشاوران حاذق اونجا مطرح کن . چون مشکل شما مشکلی نیست که به این راحتی حل بشه. موفق باشی